گروه فرهنگي مشــرق - شبهاي بهمن و اسفند ماه 89 بسياري از خانوادهها هر شب به انتظار ديدن قسمتي از سريال ارمغان تاريکي مينشستند. «ارمغان تاريکي» قصه چند دانشجوي جوان است که در سالهاي آغاز دهه 60 در تهران زندگي ميکنند و هر يک در برخورد با حوادث و رويدادهاي سياسي و اجتماعي آن دوران همچون جنگ تحميلي، بحرانهاي سياسي، حضور گروهکهاي سياسي در جامعه و... سرنوشتهاي متفاوت پيدا ميکنند.
«جليل سامان» نويسنده و کارگردان ارمغان تاريکي، روايت داستان را از زندگي دو نفر از اين جوانها با نام «مجيد» و دختر مورد علاقهاش «مهري» آغاز ميکند.
اين شايد براي اولين بار نباشد که عقب فرقه کثيف منافقين و جنايت آنها در فيلمي مطرح ميشود و قطعاً آخرين بار هم نخواهد بود. اما وجه مشخصي که اين سريال داشت اين بود که توانست انقلاب دروني يک فرد را توأم با عشقي پاک و صادقانه به تصوير بکشد. و نشان دهد دختر پاک و معصومي که با حجابش پيامآور اعتقادي راسخ و استوار در دين است چگونه ميتواند قلب يک انقلابي شيرپاکخورده را تسخير کند و ديو نفاق او را به زلال رسيدن به ملکوت تغيير دهد.
سکانس پاياني فيلم گوياي همهچيز بود؛ وقتي که مجيد از يکي از سرکردههاي منافقين سؤال ميکند جايگاه عشق در ايدئولوژي سازمان (جمعيت منافقين) کجاست؟ او که هنوز بد از 15 سال شيطان در درونش لانه کرده بدون اينکه به اين حکوم حق پاسخ دهد از اينکه دنيا را گشته و راحت به ايران تردد ميکند و تصور آزادي از حرکت خود دارد، مجيد را متهم به بسته بودن و تحجر ميکند. و نشان ميدهد هنوز معناي خيلي از مسائل انقلابي را نفهميده است. اما مجيد که شجاعانه و تنها مجدداً به خانه اين منافق برميگردد جايگاه عشق در ايدئولوژي ديني را به او معرفي ميکند و ميگويد به خاطر آنکه معشوقش نميخواست مجيد چهره زخمي شده او را که در اثر کينه منافقين با اسيد زخمي شده است را ببيند، او 15 سال است به عشق خود و همسرش احترام گذاشته و خود را به نابينايي زده است. اين حرکت مجيد براي انهدام بسياري از ايدئولوژيهاي خودساخته فرقهها به خصوص از نوع تروريستي کفايت ميکند.
مجيد نشان ميدهد آزادگي آن نيست که منافقين در ترور و تخريب ديگران جستجو ميکردند، بلکه آزادگي و رسيدن به تعالي آن است که به خاطر معشوق و اعتلاي يک زندگي و در نهايت رسيدن به خدا از همه چيز چشمپوشي، خود را نبيني، در حالي که همه چيز در درون تو روشن است. و مفهوم يعني تا وقتي نفاق هست عشق از درون انسان پر ميکشد و وقتي عشق خدايي حاکم شد نفاق از درون انسان به بيرون پرتاب ميشود و اين يعني پرواز ملکوتي روح.
شايد براي اولين بار باشد که يک قصه، اينقدر متعالي و با پيامي به ژرفاي بيکرانگي جهان به پايان ميرسد. آنکه محکوم ميشود نفاق دروني است، اگرچه به همه دنيا سفر کرده و به همه خواستههايت رسيده باشي. و آنچه مقبول است روح متعالي عاشق واقعي است که به بهشت ختم ميشود. از اين باب بايد به صدا و سيما و شبکه 3 تبريک گفت. و نيز بايد بگوييم ميشود داستاني را به تصوير کشيد که جامعه را به عشق پاک دعوت ميکند. همه چيز اين سريال خوب بود؛ داستان، تدوين، انتخاب بازيگر و کارگرداني آن، اميد است نمره 20 ما به اين سريال مسئولان صدا و سيما را با انگيزهتر در راه تعالي جامعه قرار دهد.